آشفتگی های سردبیر

یک وقتهایی موقع قدم زدن از خودم می پرسم که اینجا چه کار می کنم ، انگار که زمان و مکان یک دفعه در هم می پیچد و متحیر می مانم ، حس می کنم که خالی خالی هستم از همه چیز ، انگار که هیچ چیز وجود ندارد ، نه سنگ فرش پیاده روها نه درختان ونه تمام آدمها ، حس می کنم که رها شده ام در فضایی خالی ، آنوقت قدم هایم سست می شود ، اصلا» نمی دانم که از کجا آمده ام و این راه کذایی به کجا ختم می شود ، زمان متوقف می شود و هیچ نشانه ای وصلم نمی کند به مکانی آشنا ، همه چیز سایه ای می شود ، از خودم عصبانی می شوم ، سعی می کنم تمرکز کنم و بفهمم که کجا هستم ، بی فاییده است ، می تواند از نشانه های دیوانگی باشد ، تلفن همراه را از جیبم بیرون می آورم سعی می کنم به کسی زنگ بزنم تا صدای آشنایی بشنوم تا شاید اطمینان پیدا کنم که خواب نیستم ، شماره را نمی گیرم ، تلفن را دوباره به جیبم برمی گردانم ، به بزرگراه نگاه می کنم ، به تلخی در می یابم که زندگی به هر کیفیتی در گذر است ، انگار که تنها من ایستاده ام در این لحظه ، به ساعت مچی نگاه می اندازم ، لبخندی میزنم ، چند هفته ای است که باطری اش تمام شده است و من پاک فراموش کرده ام ! باید به ساعت ساز سری بزنم، با خودم فکر می کنم که باید به خانه برگردم .

مشغول درست کردن شام می شوم ، دوعدد سیب زمینی را در ماکروفر می گذارم تا نیم پز شود ، بعد خردش می کنم به قطعات کوچک ، پیاز را خرد می کنم ، فلفل دلمه را هم همین طور، تابه را روی اجاق گاز می گذارم و روغن تا گرم شود ، پیاز و فلفل دلمه در روغن داغ جلز و ولز می کنند ، گوشت را اضافه میکنم ، کمی که سرخ شد نوبت سیب زمینی های نیم پخته است ، ادویه و فلفل زیاد …دست آخر هم کمی رب…حالا شام آماده است.

به بالکن نگاه می کنم ، بوته های رز را آب می دهم ، دو گلدان خالیست ، مدتی است که ساقه های گیاهی که نامش را نمی دانم ( تمام جستجوهایم برای نامش در اینترنت بی نتیجه بود !) را در آب گذاشته ام کنار پنجره تا ریشه دهند ، فکر می کنم وقت کاشتن شان است، قاشقی بر می دارم و خاک گلدان را کنار می زنم ، ساقه ها را می کارم – کاشتن همیشه حس خوبی دارد – آنها را آب می دهم ، بعد می ایستم ونگاه می کنم ، تصور می کنم نحوه رشد کردنشان را.

نامش را نمی دانم ،این گیاه دوست داشتنی است ، وقتی آفتاب کم باشد به رنگ سبز است ، وقتی که خورشید به آن می تابد بنفش رنگ می شود ، اگر دوستش داشته باشیم گلهای بنفش کم رنگی می دهد که بی نهایت زیباست.

نامش را یافتید به من بگویید(عکس آن در بالای این وب نوشت است ) …با نام یا بدون نام ، زیباست..!


About this entry