پاریس، جشن بیکران

شنبه چهاردهم فروردين هشتاد ونه

امروز

صبح كه از خواب بيدار شدم ، گفتم كه يك خرق عادتي بكنم و روز اول كار را يك سر به دفتر مجله بزنم ، كه حداقل بچه ها يكمي روحيه اشون بهتر بشه و درضمن سردبير مجله را هم ببينند و فكر نكنند مجله بي سردبيره و حداقل چند ماه يكبار سردبير را ببينند ، البته بين خودمون باشه كه زياد سرحال نبودم و خودم مي خواستم روحيه بگيرم ، فكر كردم كه تنها جايي كه ميتونه يكمي روبراهم كنه همين دفتر نشريه هستش ، معمولا» تا دوسال پيش كه مرتب سركار مي رفتم هر بهار باغچه را روبراه مي كردم ، باغباني هميشه لذت عجيبي را به من مي دهد ، اما متاسفانه باغچه اصلا» حال هواي خوبي نداشت ، رزها كه مدتها  هرس نشده بود ، بوته هاي پاپيتال هم بي جان بودند ، خب حق مي دهم به دوستان معمولا» فشار كاري باعث مي شود كسي دل و دماغ اين كارها را نداشته باشد ، تنها كاري كه از من بر مي آمد مرتب كردن رز ها و رسيدگي به بوته هاي پاپيتال بود ، درخت نارنجي هم كه هيچگاه نارنج نمي داد بكلي خشك شده بود ، اما وضع بوته ياس خيلي خوب بود و به طرز شگفت آوري خوب رشد كرده بود ، فكر مي كنم امسال گل هاي زيادي بدهد ،  حياط كوچك را مطابق سنت معمول شستم و كمي با آقاي افشار غرولوند كردم كه بيشتر هواي باغچه را داشته باشد .

راستي

اين پست را از كافي نت مي نويسم كه در اثر گيجي من و سوار شدن تاكسي اشتباه سر از اينجا در آورده ام ، اسم كافي نت  كاسپين است ، جاي دنجيست ، سقف بامزه اي دارد ، نور پردازيش هم خوب است ، بيشتر مرا به ياد كافه هاي جز (Jazz)  مي اندازد ، شايد اگر در زمان ديگري بوديم كافه جز دنجي اينجا بود ، ميزم كنار پنجره است ، حالا كه به بيرون نگاه كردم ديدم كه جنس پرده ها از طناب بافته شده است ، بايد طراحش و حتما» مالكش آدم خوش ذوقي باشد.

روزهاي

بهاري معمولا» ترجيح مي دهم ماشين را با خودم بيرون نياورم ، سعي مي كنم تا حد ممكن از هواي بهار استفاده كنم ، صبح قبل از اينكه به سرم بزند بروم دفتر ، رفتم ميدان انقلاب و يكراست به طرف كتابسراي نيك ، كتابسراي نيك را دوست دارم شايد به لحاظ محيط كوچك و صميمي اش و اينكه معمولا» آنجا خوش شانس هستم و اغلب كتابي كه مورد علاقه ام باشد را آنجا پيدا مي كنم .

مجموعه دست نوشته هايي به نام ،پاريس جشن بيكران اثر ارنست همينگوي انتخاب من بود ، شايد هم بهتر است به سياق دوستان بگويم اين كتاب من را انتخاب كرد.چون در اثر سقوط از قفسه خورد توي ملاج بنده !

«اگر بخت یارت باشد تا جوانیت را در پاریس زندگی کنی ، باقی عمرت را هر جا که بگذرانی با تو خواهد بود . چون پاریس، جشنی بیکران است «

پاریس، جشن بیکران یادگار همینگوی از پاریس دهه 20 و ارزشمند ترین بخش از دست نوشته های بر جا مانده از اوست که اولین بار پس از مرگش منتشر شد و به سرعت در میان پرفروش ترین کتاب هایش جا گرفت. ماریو بارگاس یوسا  کتاب را  « طلسمی جادویی » می داند که « هر فصلش داستان کوتاهی است آراسته به حسن های بهترین داستانهای همینگوی » ؛ داستان هایی چنان سرزنده و شفاف که زندگی منظم و پر شتاب نویسنده شان را پیش چشم خواننده به تصویر می کشند . تصاویری از روزهایی که شهرت در گوشه و کنار پاریس در انتظار همینگوی جوان بود…

نویسنده : ارنست همینگوی ترجمه : فرهاد غبرائی   نشر : کتاب خورشید
تعداد صفحات : ٣۵٢     قیمت : ۴٠٠٠ تومان


About this entry